Monday, August 23, 2004

بحث جالبی بین نازیلا و عباس اتفاق افتاد. عباس از نازیلا می پرسید: "نمی خواهی بدونی چرا پدرت رو اعدام کردن؟" نازیلا می گفت "هیچ دلیلی نداره!" و عباس پراز هیجان درد، دوباره براش توضیح می داد "ولی می دونی که پدرت رو اعدام کردن! نه؟! پس حتما یک دلیلی داشته، پدر تو مرده، دیگه زنده نیست... هزاران نفر دیگه هم مثل او اعدام شدن، 16 سال پیش همچین روزهایی!" و باز دوباره از او می پرسید "می خواهی بدونی پدرت چرا اعدام شد؟!" و باز نازیلا با سرسختی دختر جوانی که در اروپا بزرگ شده و خودش رو شناخته، پاسخ می داد که "هیچ دلیلی نداره!!!!"

این بحث حدود یک ربع یا بیست دقیقه بطول کشید... من هم اصلا سر در نمیاوردم و نمی فهمیدم که چرا نازیلا اینطوری جواب میده، ولی بهرحال شاهد این بحث داغ بودم که هر طرف با حقانیت تمام حرف خودش را تکرار می کرد. تا اینکه بالاخره معما برایم حل شد، آنهم وقتی که نازیلا گفت "هیچ دلیلی نداره که یک آدم رو بکشن!"
تازه من به عمق تفکر انسانی او پی بردم!
هیچ دلیلی برای کشتن یک انسان وجود نداره، راست می گفت! هیچ دلیلی نمی تونه کشتن یک انسان رو توجیه کنه!! و من و عباس و دیگران این رودرست نمی فهمیدیم! و می گذاشتیم به حساب سرسختی نازیلا در طفره رفتن از سیاست که قبلا گفته بود براش جذاب نیست ... راستش، با اینکه من فقط ناظر بودم و به صحبت ها گوش می کردم، این قسمت از بحث برایم خیلی جالب بود. اصلا انتظار اینگونه بحث رو به این شکل نداشتم ... تازه فهمیدم طرز فکر کسی که در اروپا که قانون اعدام نداره و کشتن یک انسان به هیچ وجه مجاز نیست، بزرگ میشه و رشد می کنه، چقدر با طرز فکر کسی که در ایران بزرگ میشه، فرق داره! یکی اساس فکرش کاملا انسانی است، و سیاست در حاشیه زندگی است، و دیگری اساس فکرش سیاسی است و زندگی هر جنبه اش رو که نگاه کنی، بازهم رنگ سیاسی می گیره! نه فقط زندگی که حتی مرگ آدم ها هم با سیاست قضاوت و ارزش گذاری میشه.
حق با نازیلاست: هیچ دلیلی برای کشتن یک انسان وجود نداره!