Friday, August 20, 2004

سفري خیلی کوتاه به یه کمپ خانوادگی در جنگل و کنار رودخانه ... مثل سفری به طبیعت درون خویش ... آرامش درختان چند هزارساله را که می بینی، به طبیعت خودت بر می گردی، به طبیعت زندگی، به آرامش ساکت زندگی که کمتر می بینیمش و در غوغا و هیاهوی روزانه گم اش می کنیم.
دلم برای جوهرپاک زندگی که داریمش، ولی کمتر نگاهش می کنیم، تنگ شد! می ترسم یه روزی نگاه کنیم و ببینیم همه زرق و برق و هیاهوی روزمره را دیده ایم و تنه اصلی رود زندگی را که در ما شناور است به عنوان یک امر بدیهی نگاه نکرده ایم. من خیلی دلم می خواهد که قبل از مرگم حتما زندگی رو لمس کنم! توی دستهام بگیرمش و باهاش یکی بشم و جریان زندگی رو مزه مزه کنم، بدون هراس، بدون وسواس، بودن حس مسئولیت پاسخگویی به دیگرانفکر می کنم بچه ها خیلی ما رو به شط حیات نزدیک می کنن! دوستشون دارم، بیشتر از عشق!