Sunday, July 25, 2004

امروز رفتم یک سخنرانی روشنفکری ...( بعدا شاید بیشتر درباره اش بنویسم ... گرچه خواهرزاده ام برام نوشته  که "خاله، وبلاگ باحالی داری، ولی زیاد از مسائل سیاسی و زنان توش ننویس ..."  و شاید هم باید به حرفش بکنم؟!)
اما حالا یک مورد  از مسائل مردان:

در برنامه امروز، یک آقایی داشت سخنرانی می کرد: با صدای خیلی بلند و با یک لحن جدی، طوری که همه کلمات رو توی دنده یک ادا می کرد و روي حرف وسط هر کلمه ای که از دهانش می خواست بیرون بیاد ترمز می کرد، و هیچ  هم دنده را عوض نمی کرد! مثل یک تریلی سنگین ... طوری سنگین کلمات از دهن او بیرون مي آمدند که تا به گوش من می رسیدند، سیمانشان خشک می شد!! باور کنید!   وزن کلمات سیمانی او مغز بیچاره من را هدف گرفته بود ... طوری که سیستم دفاع بدنم شروع به فعالیت کرد و از آنجایی که گیج شده بود که ضربه واقعا از چه جنسی است و جطوری باید از خودش دفاع کنه،  دچار استرس شده بود و قلبم را خبر کرده بود که یک کاری بکنه ...  و قلبم داشت بشدت می زد. آره، دروغ نمی گم، از شدت غلظت کلمات او من تپش قلب گرفته بودم.

واقعا  وقتی که مردها اینقدر با صدای موتور تریلی حرف می زنند، اصلا حرف هاشون رو نمی تونم بفهمم و از سیستم دفاعی بدنم به این خاطر ممنونم!  ورود سیمان به حوزه اندیشه اکیدا ممنوع!