Monday, July 19, 2004

سلام!
و سپاس به خورشید خانوم که راهی برای من به وبلاگستان گشود.
راستش، کمی احساس می کنم پاهایم می لرزد و راه رفتن در وبلاگستان آسان نیست ... اما وقتی که بخشی از یادداشت های خورشید خانوم رودرباره سفرش به امریکا دیدم، حس کردم که حرفی برای گفتن دارم و حالا من هم نیاز دارم که وبلاگ داشته باشم!
از لطف خورشید خانوم ممنونم که نه تنها وبلاگ رو برام گشود، بلکه انگیزه وبلاگ نویسی رو هم در من بیدار کرد.  بعد از اینکه درباره دلتنگی های خورشید خانوم در وبلاگش  خوندم -  من که همیشه اونقدر دلم برای ایران تنگ میشه که نصف شب که از خواب بیدار میشم، فکر می کنم در خانه مان در ایران هستم و هی فکر می کنم که "توی کدام اتاق هستم؟"  تا یادم میاد که نه، دورم  و دلم بدجوری می گیره! من که حسرت رفتن به ایران شده بزرگترین دغدغه زندگی ام، و دلم حتی  برای ترازوهای سنگی بقالی ها یه ذره شده! - بله، من با همه دلتنگی هام برای ایران،  برای اولین بار حس کردم که امریکا هم خانه من است!  و می خوام از خوبی های زندگی در امریکا بگم، و دلم می خواد  به خورشید خانوم دلگرمی بدم که اینجا هم دنیای قشنگی هست که میتونی کم کم و به مرور کشفش کنی.  
از نگاه من،  امریکا کشور بزرگی است مثل یک رنگین کمان که همه رنگ های زندگی در اون پیدا میشه! و شاید قشنگی اش هم برای ما همین باشه که ما هم می تونیم رنگ های زندگی خودمون رو اینجا پیدا کنیم. من در این وبلاگ از برخی رنگ های این رنگین کمان که دیده ام خواهم نوشت، البته بدیهی است که این رنگ ها از صافی ذهن من عبور می کنه و به گونه ای فیلتر می شه، فیلتری که هیچ  ضد فیلتری نداره جز مجموعه ای از همه فیلتر ها!
 
پی نوشت:  فکر نمی کنم نوشتن بدون چارچوب رو درست رعایت کرده باشم، هنوز نمی تونم بدون ترس از قضاوت شما بنویسم!