Thursday, July 22, 2004

تا فراموشم نشده، باید از کنسرتی که رفتم براتون بگم. البته چندان هم کنسرت نبود ولی من اینو کمی دیر فهمیدم...

نازیلا - 22 ساله -  از اروپا آمده اینجا پیش ما و مدتی مهمان ماست. من هم فکر کردم که حداقل در این مدت یک بار ببرمش کنسرت که زیاد احساس دوری از همسن و سال هاش رو نکنه!

رفتیم کنسرت گروه سندی! ازگروه سندی خوشم میاد چون اولین گروه موسیقی است که مسائل اجتماعی را (بگذریم از نظرگاهشون) بیان می کنن و خوب از سیاه پوست ها یاد گرفته اند. اما کنسرت با اونچه که من تصور می کردم یک کمی – یعنی تقریبا از زمین تا آسمون – فرق داشت:

(اول باید از لباس خودم بگم: هر چی توی اشکاف دنبال لباس گشتیم، چیزی که هم به من بیاد و همه به برنامه شب بیاد، پیدا نکردیم (به کمک نازیلا و بچه ها) تا اینکه نازیلا مستاصل لباس خودش رو در آورد و به تن من پوشاند ... بچه ها که خیلی خوششون اومد و گفتن: "مامان، شبیه یک دختر چاق 20 ساله شدی!"  لباس نازیلا البته به تن من خیلی چسب بود. یک پیراهن معمولی آستین حلقه و یقه هفت! البته در آنجا تمام مدت ژاکت مشکی روش پوشیده بودم که زیادی تظاهر به 20 سالگی نکرده باشم.  موهایم را هم از پشت بستم و بدون آرایش به راه افتادیم.)

وقتی که رسیدیم، نزدیک ساعت 9 بود. گفته بودن که درهای سالن ساعت 8 باز میشه و برنامه ساعت 9 شروع میشه و ما پس از یک ساعت رانندگی به موقع به محل کنسرت رسیدیم. کارت شناسایی ما را نگاه کردن که مطمئن بشن بالای 18 سال هستیم، بعد راهمون دادن. در ضمن، یک دستبند سبز هم به دست هرکدام زدند که بعد فهمیدم نشون میده که بالای 21 سال هستیم و می تونیم مشروب بخریم (که البته نخریدیم و فقط آب خوردیم.)

 به محض ورود، من حس کردم که فاصله زیادی بین من و این محل هست: دیوارها سیاه رنگ بود و از یکی از دیوارها نور غیر مستقیم بنفش روشن بیرون می زد. یک نفر (فقط یک نفر!)  روی سن – که نیمه تاریک بود – دنگ دنگ دنگ دنگ دنگ روی جاز می زد که واقعا آهنگ نبود و فقط دنگ دنگ بود. سالن با یک ردیف صندلی که با طناب به هم متصل شده بودند، به دو قسمت می شد – یک قسمت برای افراد بالای 21 سال که مشرف به بار بود، و قسمت دیگه برای افراد زیر 21 سال که مشرف به ادامه همان بار بود که فقط نوشابه غیر الکلی سرو می کرد.  هر دو قسمت به پیست رقص جلوی سن راه داشت، اما نگهبان ها از ورود افراد بدون دستبند سبز به قسمت بارالکلی جلوگیری می کردند.

خوشبختانه دو تا از برادرزاده هام رو دیدم که خیلی خوشحال شدم (من بیشتر از 20 تا برادرزاده دارم) ویکیشون بهم گفت: عمه سهیلا، خیلی  cool  هستی! ( و نمی دونست که اگه به خاطر نازیلا نبود، هیچوقت اونجا نمی رفتم!)  آذر، یکی از همکارانم هم اونجا بود. در قسمت بزرگترها، خیلی از افراد بالای40 سال بودند.

خلاصه، تا ساعت 10 و خرده ای هنوز یارو داشت دنگ دنگ می کرد! و از کنسرت خبری نبود.  آذر که دیگه پاشد بره و من داشتم بدرقه اش می کردم که دیدیم اولین خواننده – فرشید امین – آمد. آذر برگشت و نشست. خواننده خودش رو خیلی شبیه منصور درست کرده بود، شاید فکرکرده بود که خوش تیپ میشه. چند تا آهنگ خوند و مردم هم رفتن وسط و داشتن می رقصیدن. من هم بهشون نگاه می کردم و غرق در اندیشه هایی بودم که شاید  اونجا اصلا جاش نبود، شاید هم بود: دو تا زن که فکر می کنم خارجی بودن، با لباس های نیمه لخت دو طرف سن می رقصیدن و به اصطلاح جزو دکور صحنه بودن. من دلم براشون خیلی سوخت که با این هیکل زیبا باید بیان اینجا برای صنار شاهی اینجور قر بدن و خودشون رو جلوی اون همه آدم خسته کنند. بگذریم از این که داشتم فکر می کردم که پیام این کار به زن هایی که به این برنامه آمده اند چی میتونه باشه؟ که زن های خوشگل تر از اون ها رو میشه با چند دلارخرید و اون بالا به رقص واداشت؟ خیلی زننده بود، و من فکر کردم که هم برای اون زن هایی که اون بالا هستن بده، و هم برای ما زن هایی که این پایین هستیم! و اصلا نمی تونستم تجسم کنم که چنین دکورزنده ای از دو زن رقاص که برای ما زنان حاضر در آنجا ناراحت کننده است، چطور می تونه محیطی سرشار از تفریح!! ایجاد کنه؟!

یک جایی وسط های برنامه  به نازیلا  گفتم "این فیلم های فضایی رو دیدی؟ که هر کسی از یک سیاره ای میاد و همه در یک سفینه فضایی یک جایی وسط کهکشان جمع میشن و پارتی می گیرن؟ من حس می کنم آمده ام به یک مهمانی فضایی!" و در همین موقع شاهد از غیب آمد و دو تا تلویزیون های بزرگ بالای صحنه تصویرهایی از سفینه های فضایی نشون دادن!

دوران قدیم، مثلا  پانزده سال پیش کنسرت ها خیلی بهتر بود، فضای کنسرت اینقدر فضایی نبود! جای رقص بیشتر بود، خلاصه حال و هوای تفریحی بیشتری داشت. وقتی اینو به همکارم گفتم، گفت که "حالا همه کنسرت های خوب در دبی انجام میشه!"

بالاخره پس از یکساعت گروه سندی آمدن: مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا و اون بالا ورجه ورجه می کردن. نکته های جالب:
·        اون وسط بقدری شلوغ بود که به زحمت جای رقص پیدا می شد.
·        اگر هم جای رقص پیدا می شد، بقدری بوی عرق بدن می آمد که زیاد تمایلی به رقصیدن در آنجا برای آدم باقی نمیذاشت.
·        پسرها و مردها هم به اندازه دخترها و زنها می رقصیدن، گاه بیشتر.
·        پسرها هم چند نفری با هم می رقصیدن! (دوران ما پسرها رقص بلد نبودن، و این افتخاری براشون بود!) و خوشبختانه در محیط های ایرانی هیچ سوالی دراین باره که پسرها باهم برقصن پیش نمیاد.
·        گروه سندی با هیجان می زد و می خوند و مردم این وسط داشتن بشدت می رقصیدن و دست می زدن و ... و در همان کنار محل رقص،  چهره نگهبان هایی که ایستاده بودن تضاد عجیبی با این همه داشت:  مثل  سطح مرداب ساکن و بی احساس بود!
·        میزان هیجان از بی نهایت در محل صحنه به طور لگاریتمی کاهش پیدا می کرد تا به دیوار سالن، جایی که من نشسته بودم، به زیر صفر می رسید. روی صحنه که هیجان گروه زیاد بود. در محل رقص پایین سن، میزان هیجان و شدت رقص هرچه از سن به طرف سالن می آمدی، کمتر می شد. در سالن که صندلی ها با فاصله چیده شده بود خیلی ها ایستاده بودند، اما کسی نمی رقصید. بعضی ها روی صندلی ها نشسته بودند. و اگر عکسی از من در آنجا می دیدید، اصلا نمی توانستید تصور کنید که در یک کنسرت شلوغ گروه سندی نشسته ام!
·        دستگاه ها و وسایل کنترل صدا و نور که باید یک جایی پشت صحنه یا حداقل پشت پرده می بود، همانجا کنار محل رقص و نزدیک محل نشستن ما بود!
·        وسط های برنامه  زمانی که همه در پیست رقص به خواست خواننده دستهایشان را بالا برده بودن، متوجه شدم همه دست بند های شبرنگ به دست دارن! در دلم گفتم: "واقعا که! با این سن و سال پول می دن اینها رو می خرن! کی بهشون می فروخت که من ندیدم؟!" و ثانیه ای طول نکشید که دیدم یکی از همون شبرنگ ها رو خودم هم به دست دارم! همان سند خرید مشروبات الکلی بود که استفاده نشد ( و به راحتی هم باز نمیشه و شب در خانه قیچی اش کردیم.)

نکته جالب آخر برنامه این بود که وقتی خواننده اعضای گروه نوازنده را معرفی می کرد، می گفت که "سیگار نمی کشه!" و حتی گاه "مشروب نمی خوره!" و برای من جالب بود که او از این موقعیت برای تبلیغ ضد سیگار استفاده می کرد.

البته فراموش کردم بگم که سیگار کشیدن در داخل سالن – مثل همه اماکن سربسته در امریکا – ممنوع بود و افراد برای سیگار کشیدن بیرون می رفتند. بقول نازیلا، در اروپا برعکسه: همه در داخل سالن سیگار می کشند و افراد برای نفس کشیدن بیرون میرن!

برگشتن ها، با نازیلا تو ماشین یک ساعت حرف زدیم که به قول او بهترین قسمت برنامه شب مان بود.